نمیدانم چه خطابش کنم اوکه در سرمای این بیابان چون آفتابی بی پایان بر من میتابد و دست های آتشینش به صورت یخ زده ام گرما میبخشدو بوسه های شفا بخشش درد کشنده ی تنهایی را بر من آسان میکند و آغوشش با آن همه نبودن بودنش را جاودانه میکند و اشک هایم را که زلال نگاهش میشوید و مرا در دریای مهربانی اش غرق میکند قطعا همین نزدیکی هاست جای او همین نزدیکیهاست همین جا ها شاید کمی پایین تر از شروع موج های گیسوانم یا میان چین های ریز کنار پلک تبدارم و شاید وسط خون آلود ترین قسمت بطن راست میان تپنده ترین رگ ها شناور است
این امید آفتابی ام را چه خطاب کنم ....؟او که از چشمانش گل میروید ....
Emma...
برچسب : نویسنده : itisemmaa بازدید : 115